آشوبی با مشتت به تخت میکوبی اتاقتم تاریکه هیشکی نمیتونه بیاد نزدیکت
بیتابی شبا رو با این گریه ها میخوابی نگاهتم غمگینه حتی هوای خونه هم سنگینه
میپرسی اینو از خودت چرا تنهایی و این روزگار سهم منه
بیزاری از این گریه های نیمه شب این درد تکراری و از همه
میپرسی اینو از خودت چرا تنهایی و این روزگار سهم منه
بیزاری از این گریه های نیمه شب این درد تکراری و از همه
ترسیدی حتی از عکست که تو آیینه دیدی
انگار شدی دیوونه کی حال این دیوونه رو میدونه
♫♫♫
دیوونه میمونی چون میدونی هیشکی نیست قدرتو بدونه
میترسی از این خونه این خونه مثل یه زندونه
بیداری بیزاری از هر کی که میخنده غمگینی
حتی هوای خونتم سنگینه سنگینه
میپرسی اینو از خودت چرا تنهایی و این روزگار سهم منه
بیزاری از این گریه های نیمه شب این درد تکراری و از همه
میپرسی اینو از خودت چرا تنهایی و این روزگار سهم منه
بیزاری از این گریه های نیمه شب این درد تکراری و از همه
ترسیدی حتی از عکست که تو آیینه دیدی
انگار شدی دیوونه کی حال این دیوونه رو میدونه